جدول جو
جدول جو

معنی چک مال - جستجوی لغت در جدول جو

چک مال
گوسفندی که چوپان اصلی همراه آن نبوده و نزد چوپان دیگری نگهداری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یکمال
تصویر یکمال
(دخترانه)
ثروت تقسیم نشده، دوست جان جانی (نگارش کردی: یهکما)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
کامل کردن، تمام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پکمال
تصویر پکمال
ابزار کفشگران که با آن روی چرم خط می کشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم مال
تصویر هم مال
شریک در مال و ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک مال
تصویر خاک مال
مالیدن خاک به چیزی، به ویژه ظروف، برای شستن آن، کنایه از خوار و ذلیل کردن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل، دارای 430 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش برنج و غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
مالیدن با خاک، کنایه از ذلیل و خوار و با لفظ ’کردن’ و ’دادن’ و ’خوردن’ مستعمل است، (آنندراج) :
چنان چست و چابک نهد دست و پا
که نعلش دهد خاک مال هوا
وز آن میخورد سایه این خاک مال
که یکجای باشد قرارش محال،
ظهوری (از آنندراج)،
کی بمردن آسمان از خاکمالم بگذرد
بالم از پرواز چون ماند پر تیرم کند،
صائب (از آنندراج)،
بر گوهرم غبار یتیمی فزون شود
چندانکه چرخ بیش دهد خاک مال من،
صائب (از آنندراج)،
صبح نشاط ما شده با شام غم یکی
ناخورده خاک مال زمین آسمان ما،
منیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُبْ بِ)
رجوع به حب شود
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’نام بلوکی است حاصلخیز از توابع کرمانشاهان که در سمت شرقی این شهر واقع است. ابتدای حد شمالی این بلوک از اول دربندی است که به تنگ دینور معروف است و این تنگ طوریست که نزدیک یک فرسخ راه از طرفین جبال شامخۀ متصل به یکدیگر امتداد یافته و تنگ و درۀ دینوررا تشکیل داده است. وسعت و عرض تنگ بعضی جاها به پانصد و در برخی مواضع به دویست ذرع می رسد و اشجار بسیار از بید و غیره بطور انبوه در این تنگ روییده و جاهای باصفادارد. از میان تنگ نهری جاری است که منبع آن آبهای کندوله و دینور و بعضی از میاه اراضی کلیای است که از این آب همه دهات بلوک چمچمال مشروب میشوند و مازاد آن در نزدیکی بیستون به رود خانه کاماسب می ریزد. این آبادی را چشمه ها و سرابهای متعدد است که از جمله ’سراب چشمه سهراب’، ’کمیچه سراب’، ’سراب برناج’، ’سراب بخو بران’، ’سراب بدربان’، ’سراب شیخی آباد’ ’سراب زردآباد’، ’سراب جوگلان’ که از مزارع سمنگان است، ’سراب با باولی’ که در سفید چقا واقع است، ’سراب نادرآباد’ و ’چشمه زر’ که به ’چشمه شاه ماران’ شهرت دارد، معروف می باشند علاوه بر این سرابها سراب بیستون هم جزء این آبادی محسوب می شود و چند سراب دیگر هم هست که در آن طرف رود خانه کاماسب واقعند، از قبیل سراب خلیفه آباد که ملک ظهیرالملک است، سراب کاکل که ملک ورثۀ مرحوم علیقلی میرزا صارم الدوله می باشد، و هنگام طغیان آب بعضی از این سرابها به رود دینور و بعضی به رود خانه کاماسب میریزد. محصول این بلوک، گندم، جو، شلتوک و بعضی حبوبات است و در برخی جاها باغ و اشجار هم دیده می شود و بطور کلی این بلوک بزیادی محصول معروف است. متعلقات این بلوک بیش از چهل قریه است که: سمنگان’ ملک نگارنده، ’جیحون آباد’ ملک سادات دکه ای، ’دودانگه’ ملک ویس علی خان و چند خرده مالک که دارای پنجاه خانوار جمعیت و محل سکونت طایفۀ نانکلی است، ’برآفتابان’، ’نادرآباد’، ’بیستون’، و ’تخت شیرین’ از آن جمله اند. در این بلوک بعضی آثار قدیمه مشهود است که از جمله در ’نادرآباد’ سنگری است که نادر شاه افشار آن راهنگام شکست از قشون عثمانی بسته است و در ’سمنگان’ قلعه ای است قدیمی و مشهور است که جای رمۀ ’هجیر’ (که در شاهنامه اسم وی آمده) بوده است، و نیز در سمت کوه پرو (معروف بشیطان بازار) دریاچۀ معتبری است که خسرو پرویز جهت ییلاق خود ساخته و از آن زمان باقی است و نیلوفر زیادی در دریاچه به عمل آمده است، در میان تنگ دینور هم طاقی از آثار قدیمه است به نام ’فرهاد تراش’ که از میان کوه بریده شده و چند پله می خورد و به میان تنگ میرود، و هم در این تنگ مکانی است مشهور به ’نظرگاه مولا’ و مغاره ای است معروف به ’طویله سوراخ’ که در آنجا دریاچه ای است و کسی انتهای آن را ندیده و ممکن نیست تا آخر آن بروند، و نیز در پشت چشمه سهراب جایی است مشهور به ’آب زا’ و حوضی در آنجا ساخته اند که آب جاری در اوست و معلوم نیست که آب از کجا می آید و به کجا می رود، و در ’برآفتابان’ هم چاهی است که به زندان شمامه و دمامه مشهور میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 265 و266).
و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است:
’نام یکی از دهستانهای بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان است که در جنوب و باختر بخش صحنه واقع شده و راه شوسۀ کرمانشاه به همدان، از وسط و راه کرمانشاه به هرسین از منتهی الیه جنوبی آن می گذرد، و رود خانه گاماسیاب هم پس ازگذشتن از شهرستان نهاوند در محل آبادی چم سرخه وارد این بخش میشود و پس از مشروب ساختن قسمت عمده قراء بخش، در جنوب آبادی فراش از این بخش خارج و به دهستان در و فرامان داخل میگردد. و رود خانه دینور نیز پس از عبور از تنگ دینور قسمتی از قراء این دهستان را مشروب ساخته در اراضی قریۀ نادرآباد به رود خانه گاماسیاب ملحق میشود. این آبادی محصول عمده اش غلات، حبوبات، تنباکو، چغندر قند، و لبنیات می باشد و در قراء کنار رود خانه دینور کشت برنج هم معمول است. این دهستان از 97 قریۀ کوچک و بزرگ تشکیل یافته و جمعیت آن در حدود 13700 تن است. قریه های ’بیستون’: ’بدریان’، ’سفید چقا’، ’کاشانتو’ و ’سمنگان’ از قراء مهم این دهستان بشمار می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکمال
تصویر بکمال
بحد کمال، در نهایت کمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
تمام گردانیدن، کامل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که از پوستش پوستین کنند (برهان) توضیح با مراجعه بماخذی که در دست بود تشخیص این جانور میسر نشد زیرا حیوانات متعدد بصفت فوق متصفند: همه نافه مشک و موی سمور ز سنجاب و قاقم ز کیمال و بور
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گه بچیزی مالد کسی که شیئی را به پلیدی آلوده کند، مالیده به گه آلوده به پلیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچ مال
تصویر گچ مال
آنکه دیوار و سقف اطاق را گچ اندود کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
به فرجام رسانی، رسا کردن، رساندن
فرهنگ واژه فارسی سره
آس، برگ برنده، ورق برنده، برجسته، ممتاز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دفعه ی اول، بار اول
فرهنگ گویش مازندرانی
بز یا گوسفندی که یک پستانش شیر دهد
فرهنگ گویش مازندرانی
گاهی، زمانی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی پیچک از نوع گل شیپوری، پیچک صحرایی
فرهنگ گویش مازندرانی
لاف زن، دروغگو، جای بوسه
فرهنگ گویش مازندرانی
چهار دست و پا راه رفتن کودکان آغاز حرکت و راه رفتن کودکان
فرهنگ گویش مازندرانی
میان دوپا
فرهنگ گویش مازندرانی
سال های قبل، طی چندین سال
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ی چرخ نخ ریسی، دسته چل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی حرکت به وسیله ی چهاردست و پا که زانو و پنجه های دست
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفندی امانی که صاحبش نزد چوپانی به امانت گذارد، تعداد
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در هزارجریب
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش را به چیزی مالیدن، آتش را به چیزی نزدیک کردن، محل بر
فرهنگ گویش مازندرانی
پایمال
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع دهستان بیشه سر قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ظاهرساز چاپلوس متملق
فرهنگ گویش مازندرانی
پر چانه
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه حمام، دامن گشاد، شورت و شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی